تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15153
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 16012
بازدید ماه : 69290
بازدید کل : 10461045
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394

 

اين چه درياي شگرفي است که از لجّه ي وي *** دُرّ يک دانه آدم به کنار آمده است
اين که نطفه آدمي در آخرين مرحله تنزلّ وجودي قرار گرفته است، همين نطفه در اولين مرحله قوس صعودي است که حد مشترک بين دو قوس نزول و صعود است و پس از نزول به آخرين مرحله به عالم بالا ارتقا مي يابد.
جهان انسان شد و انسان جهاني ازين پاکيزه تر نبود بياني
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: « لقد دُوِّرتم دوراتٍ ثمّ کُوِّرتم کوراتٍ» و نيز فرمود:« إنّ الله في کلّ يوم ثلاثةَ عساکر: عسکرٌ يُنزَلون من الأصلابِ إلي الأرحام، و عَسکرٌ يخرَجون من الأرحام إلي الدنيا، و عسکرٌ يرتَحِلون من الدنيا إلي الآخرة.»
عارف رومي در دفتر اول مثنوي گويد:
کلّ يوم هو في شأن بخوان *** مر ورا بي کار و بي فعلي مدان
کمترين کارش بهر روز آن بود *** کوسه لشکر را روانه مي کند
لشکري ز اصلاب سوي امهات *** بهر آن تا در رحم رويد نبات
لشکري ز ارحام سوي خاکدان *** تا زنر و ماده پر گردد جهان
لشکري از خاکدان سوي اجل *** تا ببيند هر کس حسن عمل
باز بي شک بيش از آن ها مي رسد *** آنچه از حق سوي جان ها مي رسد
و آنچه از جان ها بدل ها مي رسد *** و آنچه از دل ها به گل ها مي رسد
اينت لشکرهاي حق بي حد و مر *** از پي اين گفت ذکري للبشر
به تنها نزول و صعود در شأن نطفه است و در دو قوس نزول و صعود دور مي زند بلکه وجود در ترقيات و تنزلات دوري است به اين معنا که ترقيات و تنزلات وجودي دوري است: « يدبّر الأمر مَن السماء إلي الأرض ثمّ يعرج إليه» عقل است که به طبع تنزل پيدا مي کند تخم درختي را در نظر بگيريد مي بيند که در ادوار مختلفه تخم، درخت مي شود و به بار مي نشيند و ميوه مي دهد و براي بقاي نوعش نطفه را که همان تخم اوست تهيه مي کند، و باز آن تخم درخت مي شود و هکذا:
زهر يک نقطه زين دور مسلسل *** هزاران شکل مي گردد مشکّل
زهر يک نقطه دوري گشت داير *** همو مرکز همو در دور ساير
مثال ديگر: استاد را در نظر بگيريد، معنا از قوه عاقله او تنزل مي يابد تا به عالم و لفظ مي رسد و اين صوت و لفظ به شاگرد مي رسد، و از وي بالا مي رود تا به مرحله عقل او مي رسد و عقل او مي گردد.
بنگر چگونه به حرکت دو قوس نزولي و صعودي از آسمان عقل استاد به ارض صوت و لفظ و دوباره از اين ارض به آسمان عقل شاگرد عروج مي کند: « يُدبِّر الأمرَ من السماءِ إلي الأرضِ ثمّ يَعرجُ إليه.»
اکنون که تا اندازه اي به تنزلات عوالم قرآن و مقامات آن آشنا شده ايم شمه اي در اسرار برخي از حروف اشارتي کنيم تا معناي « أنا النقطة التي تحت الباء و سرّ الباء» و غير آن از اشارات نبوي و علوي بهتر روشن شود.
عالم صمداني مولي عبدالصمد همداني آورده است که: « ورد عن النبيّ صلي الله عليه و آله ظَهَر الموجودات من باء بسم الله الرحمن الرحيم» و نيز آورده است که: « ورد عن عليّ عليه السلام: أنا النقطة تحت الباء»(25)نيز سيد حيدر آملي و شيخ اجل حافظ رجب برسي حلي از حضرت وصي عليه السلام روايت کرده اند که فرمود:« أنا النقطة التي تحت الباء، و سرّ الباء».(26)
و نيز از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت کرده است که فرمود: « لوشئت لأوقرتُ سبعين بعيراً من شرحِ باء بسم الله الرحمن الرحيم»(27)و در حديث ديگر: « لوشئتُ لأوقرتُ لکم ثمانين بعيراً من علوم النقطة التي تحتَ الباء»(28)
از سرّ الاعظم روايت کرده است که: « العلم نقطة کَثَّرها الجاهلون، و الألف واحدة لا يعلمها إلّا الراسخون»(29) و نيز آن ولي الله اعظم فرمود: « ظَهرتَ الموجودات عن باء بسم الله، و أنا النقطة التي تحتَ الباء.»(30)
از اميرالمؤمنين عليه السلام است: « جميع ما في القرآن باء بسم الله، و أنا النقطة تحت الباء»(31) و نيز مولي الموالي فرمود:
سرّ الکتب المنزلة في القرآن، و سرّ القرآن في فاتحة الکتاب، و سرّ فاتحة الکتاب في بسم الله الرحمن الرحيم، و سرّ بسم الله الرحمن الرحيم في نقطة الباء، و أنا نقطة تحت الباء.(32)
آدم اولياء الله - صلوات عليه – فرمود:
جميعُ ما في الکتبِ السماويّة في القرآن، و جميع ما في القرآن في فاتحة الکتاب، و جميع ما في فاتحة الکتاب في بسم الله الرحمن الرحيم، و جميع ما في بسم الله الرحمن الرحيم في باء بسم الله، و جميع ما في باء بسم الله في نقطة تحت الباء، و أنا نقطة تحت الباء.
جيلي در کتاب الکهف الرقيم في شرح بسم الله الرحمن الرحيم گويد: « ورد في الخبر عن النبيّ صلي الله عليه و آله إنّه قال: کلُّ ما في القرآن فهو في الفاتحه، و کلّ ما في الفاتحه فهو في بسم الله الرحمن الرحيم.»
و نيز گويد: « ورد: کلّ ما في بسم الله الرحمن الرحيم فهو في الباء، و کل ما في الباء، فهو في النقطة التي تحت الباء.»

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394

 معناشناسی عقل و قلب در قرآن کریم

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: « چون خداوند قلب پيغمبر را از قلب هاي ديگر بزرگ تر ديد، او را به رتبت رسالت ختمي برانگيخت ». اين قلب قابل مستفيض است که خداوند درباره آن فرمود: ( نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ * عَلي قَلبِکَ )(21)
تبصره: امام باقر عليه السلام، حديث مذکور امام اميرالمؤمنين و خضر عليهما السلام را، شاهد گفتار خود در معناي « هو » در سوره توحيد: ( قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ ) آورده است، اعني همان هدفي که در تفسير « هو » داشتيم و آن حديث اوّل باب تفسير : ( قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ ) در کتاب توحيد صدوق است، و امين الاسلام طبرسي نيز آن را در تفسير مجمع آورده است و صورت عبارت حديث در هر دو کتاب يکي است:
قال أَبوجعفر الباقر عليه السلام في معني ( قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ ): قل أي أَظهرَ ما أوحينا إليک و ما نَبّأناک به بتأليف الحروف التي قَرأناها عليک ليَهتدي بها من ألقي السمعَ و هو شهيد. و هو اسم مکنّي مسارّ إلي الغائب عن الحواسّ کما أنّ قولک هذا إشارةِ إلي الشاهدِ عن الحواسِّ، و ذلک أن الکفّار نُبَّهوا عن آلهتِهم بحرف إشارةِ الشاهدِ المدرَک فقالوا: هذه آلهتنا المحسوسة بالأبصار فأشِر أنت يا محمّد إلي إلهک الذي تَدعو إليه حتي نَراه و نُدرِکه و لا ناله فيه فأنزل الله سبحانه ( قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ ) فالهاء تثبت للثابت، و الواو إشارة إلي الغائب عن درک الأبصار و لمس الحواسّ، و إنّه يتعالي عن ذلک، بل هو مدرِکُ الأبصار، و مبدعِ الحواسّ، و حدّثني أبي عن أبيه أميرالمؤمنين عليه السلام أنّه قال: رأيتُ الخضر في المنام. إلي آخر ما نقلناه آنفاً.
در اين حديث فرمود: « ها » در هو و هذا، هاي تنبيه است چنان که در کتب نحو نيز گفته اند که « ها » در اسماي اشاره، هاي تنبيه است و « ذا » براي اشاره به حاضر و شاهد در نزد حواس و واو براي غايب از حواس.
واو از براي غايب، نظير واو افعال غايب است مثل علموا اين از جهت بحث ظاهر ادبي، ولي از استشهاد حضرت به گفتار و منام جدش بايد چنان گفت که متأله سبزواري پس از نقل حديث افاده فرموده است که:
قوله صلي الله عليه و آله يا عليّ علَّمتَ الاسمَ الأعظمَ؛ إذا لهويّة هي حقيقة الوجود الصرف من دون اشعار فيها بتعيّن أصلاَ، و لا هو إلّا هوَ أي لا وحدة و لا تشخيص إلّا هي منطوية في وَحدته الحقّة التي لاثاني لها في الوجودِ و التشخيص؛ إذ الوحدةُ و التشخيصُ إنّما هما بالوجودِ الحقيقي.(22)
و نيز فرموده است:
فالهاء تثبيتٌ للثابتِ، و الواو إشارةٌ إلي الغائبِ عن الحواسِّ، مع أنّ الهاء حرفٌ حَلقي و الحَلق أقصَي الفمِ يُناسب الغيبَ، و الواو شَفوي و الشَفه ظاهرُ الفمِ لا يُناسِبُ الغيبَ، بل الظهور لأجل أنّه في تأدية الهاء يُرسِلُ النَفسَ من الباطِن إلي الظاهرِ فيُناسبُ تثبيتَ الثابتِ، و في تأديةِ الواو يُنضمّ الشفهُ کأنّه يُريد أن يَحبِسَه فيُناسب الأشارة إلي الغائب. ثمّ إن کثيراً من العلماء نَقلوا هذا الذکرَ بانضيافِ يا من هو بعد و في الجذوات نسب إلي سيّد الأولياء و يعسوب الأصفياء هکذا بزيادته حتي جعلَه فاتحةَ الکتاب التقديسات. انتهي کلام المتألّه اسبزواري قدس سره.
اين هويت الهيه که اعلا مراتب وجود است، قرآن در اين مقام اعلا مراتب خود است که همان علم حق سبحانه است که عين ذات اوست و نزول آن از آن مرتبه که تنزل آن از ذات مقدسه الهي است و عبارت اخراي ظهور آن است، اولين نشئه ي آن عالم مشيّت است که واسطه فيض وجودات و نزول برکات نوريه وجوديه است که از آن تعبير به عقل اول و عقل بسيط و علم بسيط و حقيقت محمديه نيز مي شود و اسامي شامخ ديگر نيز دارد، هم چنين در قوس نزول تنزل تا به عالم لفظ و صوت و نقش و کتب مي يابد که آن حقيقت است در شئون اين رقايق متنزل و متجلي است، و اين فروع از آن اصل منفطر و بدان متدّلي است. سپس از اين مرحله آخر به قوس صعودي و سير علمي و اشتداد وجودي نفس، به اتحاد عالم به معلوم صاحب ولايت کليه ظليه الهيه مي شود و خليفة الله مي گردد و به اصل خود مي پيوندد.
دو سر خط حلقه هستي *** به حقيقت به هم تو پيوستي
(يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ‌ ).(23)
(مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ‌ * تَعْرُجُ الْمَلاَئِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ )(24)
به مَثَل نطفه انساني که زبده (کَرَه) عالم و صفوت و لباب و خلاصه آن است، آن چنان که از ماست در مشک، به زدن مشک زبده آن گرفته مي شود. عالم همچو مشکي است که از جنب وجودش و حرکات حيرت آور آن زبده اي به نام نطفه انساني حاصل مي شود که بعد از همه آن ها و عصاره همه آن هاست، و در وي قواي عالم جمع است که يک کلمه موجز و مختصري است که معناي بسيار بلند در آن نهفته است. عارف شبستري گويد:
درون حبه اي صد خرمن آمد *** جهاني در دل يک ارزن آمد
بدان خرُدي که آمد حبّه دل *** خداوند دو عالم راست منزل
اگر يک قطره را دل برشکافي *** برون آيد از آن صد بحر صافي
و يا اگر عالم را به دريايي تشبيه کنيم، از لجه ي اين دريا، دُرّ يک دانه به کنار مي آيد. شبستري در غزلي گفته است:

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 18 / 3 / 1394

 

بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد الله الذيِ هدانا الصراط المستقيم، فدَعانا إلي مأدبتِه القرآنِ الحکيِم، و اقتفانا بالاقتداءِ بمخاطبِ وحيه: ( وَ إنَّکَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ)(1) و جَعَلنا من شيعةِ آل يس المکرّمين بلطفه العميم، و اجتبانا إليه بإحسانه القديم.
و بعد همي گويد: مفتاق به رحمت رحيميه خداي متعالي، حسن حسن زاده آملي که اين کراسه اشارتي به مدارج قرآن و بشارتي به معارج انساني مي نمايد، بدين اميد که نفوس مستعده را هشداري به غايت قصواي انساني و آگاهي به هم جواري وجود صمداني باشد. و بدين نظر آن را « رساله مدارج و معارج » ناميده است. و الله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغيوب.
بدان که مجد و عظمت هر چيز به حسب کمال اوست و کمالي فوق کمال واجب الوجود بالذات متصور نيست. و انسان که از جمادات و نبادات و حيوانات اشرف است، هر چه در اتصاف به کمالات واجب الوجود قوي تر باشد، در کمال از ديگر افراد انسان پيشتر و به مبدأ واجب الوجودي نزديک تر است و آثار وجودي او بيشتر است. و چون انسان کامل مجمع اسما و صفات واجب تعالي است، امجد و اعظم از ديگر افراد انسان است، زيرا اکمل از آن هاست.
و اين اسما و صفات، الفاظ نيست، بلکه معاني و حقايق عينيه است، و اين اسماي لفظي اسماي اسمايند، و آن که متصف به اين اوصاف حقيقيه عينيه است، ولايت تکويني دارد؛ زيرا مفاتيح غيب به اذن الله تعالي در دست اوست، و قلب او خزانه ي اسرار و علوم الهي است، و مؤيد به روح القدس است، و ازملک تا ملکوت، همه مراتب اين انسان کامل است.
لذا امام قافله نوع انساني و غايت مسير تکاملي آن و صراط مستقيم و صراط الي الله بلکه صراط الله است که ديگر افراد بايد راه تقرب به او را سير نمايند تا به کمال انساني خود که همان مجد و عظمت، مايه سعادت آنان است، نايل شوند.
انسان در ميان جانداران داراي شأنيتي است که تواند از قوّت به فعليتي رسد که صاحب مقام عقل مستفاد گردد و اين طريق استکمال نفس ناطقه است.
و صاحب ولايت کليه اعني انسان کامل همه ي اين مقامات و مراحل را مع الاضافه واجد است.

انسان در مقام و مرتبت عقل هيولاني فقط قابليت استکمال دارد و پس از آن که به اوليات و بديهيات آشنا شده است. اين حالت را عقل بالملکه گويند، زيرا اين سلسله علوم اوليه، آلت اکتساب نظرياتند که نفس بدان ها قدرت اکتساب و ملکه انتقال به نشئه ي عقل بالفعل حاصل تواند کرد، ولي هنوز نفس صاحب مرتبت عقل بالفعل نيست؛ زيرا به ادراک اوليات و مفهومات عاميه قدرت تحصيل وجود نوري عقلي که علم است، هنوزحاصل نشده است. و چون ملکه و قدرت بر استحضار علوم نظري پيدا کرده است که به منّت و ملکت حاصل در خويش هر وقت بخواهد تواند نظريات را به دست آورد. در اين حال نفس ناطقه را تعبير به عقل بالفعل مي کنند که از قوت به فعل رسيده است. و چون خود کمالات علمي و معارف نوري عقلي در نزد حقيقت نفس حاضر باشند، آن کمالات نوري را عقل مستفاد گويند، از اين جهت که آن حقايق از عقل فعال که مخرج نفوس ناطقه از نقص به کمال و از قوت به فعل است، استفاده شده اند: ( وَ اللَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ )(2)

هر يک از مراتب عقل هيولاني و عقل بالملکه و عقل بالفعل، قوه اي از قواي نفس است که اينها قواي نظري وي اند، ولي عقل مستفاد، قوه نفس نيست، بلکه حضور معقولات لدي النفس بالفعل است؛ چنانچه خواجه نصير الدين طوسي در شرح فصل دهم نمط سوم اشارات نص دارد.
هيچ بخردي در اين شأنيت نفس، دو دلي ندارد، بلکه تسليم است و بدان تصديق دارد و مي بيند که خود هر چه از قوت به فعل مي رسد، قدرت و سلطان وي بيشتر مي شود و نور بينش وي فزوني مي گيرد و از تاريکي ناداني رهايي مي يابد و هر چه داناتر مي شود، استعداد و آمادگي وي براي معارف بالاتر قوي تر مي گردد و گنجايش وي براي گردآوري حقايق ديگر بيشتر مي شود و از اين معنا پي مي برد که گوهر نفس ناطقه از نشئه ديگر و از ماوراي عالم طبيعت و ماده است و به سرّ و رمز کلام عالي اميرالمؤمنين علي عليه السلام:« کلُّ وعاءٍ يَضيقٌ بما جَعِلَ فيه إلّا وعاءُ العِلم فإنّه يَتَّسِعُ»(3)مي رسد.
و چون روح انسان هر اندازه بيشتر نايل به حقايق نوري وجودي عقلي شد، استعداد و ظرفيت وي براي تحصيل و اکتساب معارف بالا بيشتر مي شود. سرّ اين جمله بلند دعاي افتتاح که ظاهراً از منشاَت امام عصر - عليه السلام - است نيز معلوم مي گردد که فرمود: « الذي لا تنقصُ خزائنُه و لا تَزيده کثرةُ العطاءِ إلّا جوداً و کرماً إنّه هو العزيز الوهّاب».
و چون صورت مقرون به ماده پس از تفريد و تجريد نفس ناطقه آن را از ماده، و يا به انشاي نفس ناطقه مانند آن را در خود با اعداد آلات قواي جسمانيه که « العارفُ يَخلقُ بهمّتِه ما يکون له وجودٌ من خارجِ محلِّ الهمّة»(4)، و يا از ناحيه ارتباط نفس به حقايق اشيا از راه اتصال به علت آن ها که « إنّ روحَ المؤمنَ لأشدُّ اتّصالاً بروحِ اللهِ من اتّصالِ شعاعِ الشمسِ بها»(5) صورت فعلي مجرد بدون ماده مي يابد، و وجود آن به نفس قائم است و نفس با آن ها معيت قيوميه و اضافه اشراقيه دارد، و سخن فقط در دانستن مفاهيم و معاني کليه آن ها که ماهيت آن هاست نيست؛ زيرا مفاهيم معقولات و مفهوم عاقل همه از يک ديگر متغايرند، بلکه دست يافتن به انحاي وجودات عيني آن ها، واشتداد وجود نفس، و بودن وجود آن در عوالم عديده، به حکم هر عالم است، به حکم اصل اصيل اتحاد عاقل به معقول، بلکه مدرک به مدرک نفس نفس مي شوند و شيئيت شيء نيز در حقيقت به صورتش است.
پس نفس ناطقه علم به هر چيزي که پيدا کرده است، آن موجود است؛ زيرا علم نور است و صورت فعلي هر چيز که معلوم نفس شد، وجودي نوري است که عاري از حجاب ماده است و صورت فعلي ادراکي نفس عين نفس است؛ زيرا قواي مدرکه نفس شئون وي اند و صور مدرکه فعليات نوري اند که در مرتبت قواي مدرکه اند که وجود واقعي آن صور علميه همان وجود آنها براي قواي نفس بلکه براي نفس بلکه وجود واقعي آن ها همان وجود نفس است. لذا حاس با محسوس و متخّيِل با متخّيَل و متوهِّم با متوَهّم و عاقل با معقول، متحد است که اتحاد ادراک و مدرِک و مدرَک است مطلقاً به حسب وجود نه به حسب مفاهيم.
پس در حقيقت صور و مدرکه اشيا که علم نفس اند، شأني از شئون نفس اند و اين نه انقلاب حقيقت است بلکه اشتداد وجود از نقص به کمال است.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی